A+ R A-

مصاحبه با دکتر قاسم جعفری آزاده سرافراز دوران جنگ تحمیلی و نماینده مردم بجنورد در مجلس شورای اسلامی

       

وقتی داشتیم آزاد میشدیم یکی از افسران بعثی گفت شما اینجا اسیر ما نبودید ما اسیر شما بودیم!

 

 

نام و نام خانوادگي: قاسم جعفري          فرزند: ابراهيم

تاريخ تولد: 1347                   محل تولد: راز

تاریخ اسارت: سال 62                      سن اسارت: 15 سالگی

مدت اسارت: 7 سال                        محل اسارت: جزیره مجنون

تحصیلات:

  • دكتري فقه و مباني حقوق
  • اتمام پايه 10 در حوزه علميه قم
  • پذيرفته شده اولين دوره تخصصي قضاء حوزه علميه قم
  • شركت در درس خارج فقه و اصول حدود6 سال تا سال1383باخوشه چيني از محضر اساتيدي چون آيت الله جوادي آملي، آيت الله سبحاني، آيت الله مكارم شيرازي و...
 

 

 

از روزهای اول جبهه برایمان بگویید.چه حال و هوایی داشت؟

جنگ یک معقوله بسیار ویژه بود.دشمن احساس می کرد انقلاب اسلامی یک مانع اصلی و استراتژیک در جلوی منافع آن هاست. میخواستند همه تلاششان را برای سقوط انقلاب انحام دهند. راه اندازی جنگ های داخلی، دعواهایی که هر روز شوی خیابانی بود، تشکیل گروهک ها و ... از اقداماتی بود که دشمن انجام داده بود.

بعد از آن جنگ مصلحانه داخلی را با منافقین ترتیب دادند و نهایتا منجر به این شده که صدام که یک فرد قدرت طلب و خودخواه بود به وسیله تحریک غربی ها و حمایت آن ها اعلان جنگ کند. تعبیر آن ها این بود که ایران بر اثر انقلابی که داشته و نداشتن فرماندهان نظامی قوی و بهم ریختگی درونی خیلی سریع سقوط میکند.

و با یک حمله برق آسا میتوان کار ایران را تمام کرد. در زمانی که صدام اعلام جنگ کرد و با او مصاحبه کردند فقط چند در جمله کوتاه توضیح داد و گفت بقیه مصاحبه را سه روز دیگر در تهران انجام خواهم داد.

در این شرایط امام(ره) به مردم آرامش دادند و گفتند باید از کشور دفاع کنیم. ما تا به خودمون اومدیم خرمشهر رو از دست داده بودیم برای نزدیک 2 سال.

همه مردم بر حسب فرمان امام و احساس وظیف به سمت جبهه های جنگ میرفتند.من هم مانند بسیاری از مردم و بنا به احساس وظیفه به عنوان یک فرد رزمی – تبلیغی به جبهه اعزام شدم چون در آن زمان طلبه بودم.

در عملیات خیبر وقتی ما در جزیره مجنون بودیم از سوی دشمن محاصره شدیم و به اسارت برده شدیم.

 

 

معمولا چه سوالاتی از شما در اسارت پرسیده می شد؟

در بازجویی ها معمولا دنبال یک سری اطلاعات نظامی بودند. کدوم لشگر بودید؟ نیروهاتون چند نفر بودن؟ امکاناتتون چی بود؟ مراکز نظامی اقتصادی تون کجاست و ....

بیشترین فعالیتی که بین اسرا رایج بود؟

دو ماه که از اسارتمون گذشت، بچه ها با تدبیر خودشون رو جمع و جور کردند. فعالیت های زیادی انجام میشد از ورزش گرفته تا درس.

ما تو اردوگاه حدود 700 نفر اسیر بی سواد داشتیم. همون موقع در اردوگاه نهضت سوادآموزی رو راه انداختیم.

امکانات زیادی نداشتیم. قلم و دفتر هم ممنوع بود. خاک نرم برامون شده بود دفتر و انگشتمون قلم.

بعد از گذشت یک سال و نیم ما مرگ بی سوادی رو در اردوگاه جشن گرفتیم.

باید تلاش و پشتکار باشد موفقیت خیلی ارتباطی به امکانات ندارد. نخبه بودن در شرایطی که امکانات نیست ارزشمند است. مثلا در کنکور امسال یکی از دانش آموزان دورافتاده ترین روستاهای بخش راز و جرگلان که پدرش هم تحت پوشش کمیته امداد است موفق شده رتبه 16 کنکو ریاضی را بیاورد. به گفته خودش تابستان ها برای تامین مایحتاج زندگی خود و خانواده اش کار میکرده. این در حالیه که خیلی از دانش آموزان با تمام امکاناتی که دارند نمیتوانند عنوان نخبه را برای خود بدست آورند.

از نظر بنده یکی از وظایف بنیاد نخبگان شناسایی همین قشر دانش آموزان بی بضاعت اما با استعداد است. این ها می توانند افتخارآفرینان آینده این کشور باشند.

آن چیزی که باعث می شود یک نفر نخبه شود، تلاش، همت و پشتکار اوست نه رفاه و امکانات.

ما در اسارت این موضوع را به عینه دیدیم. در آن شرایط بچه ها قرآن را حفظ میکردند، زبان های انگلیسی، روسی، ایتالیایی و عربی را یاد می گرفتند و ....

من خودم بیش از 2000 ساعت سخنرانی و کلاس و برنامه داشتم.

پس می شود با تدبیر خیلی کارها را انجام داد حتی بدون امکانات.

در اسارت داشتن یک مداد یک و نیم سانتی از داشتن یک بمب اتم جرمش سنگین تر بود! 15 روز سلول انفرادی آن هم با شکنجه های فراوان...

 

 

از بین عراقی ها کسانی هم بودند که به اسرای ایرانی کمک کنند؟

معمولا نیروها انتخاب شده بودند و آموزش دیده بودند به نوعی که هرگز به ما نگاه ثبت نداشتند. بین خودشان هم کسانی را داشتند که همدیگر را زیر نظر داشتند. اما در عین حال اخلاقیات متفاوت بود. بعضی ها نرم تر برخورد می کردند.بعضی ها دلشان نمی خواست اذیت کنند ولی مجبور بودند.

یه خاطره شاخص از آن دوران برایمان تعریف کنید:

ما در موصل اسیر بودیم. یه ستوانی بود که همیشه لباس پلنگی تنش بود. ما اسمشو گذاشته بودیم پلنگی. خود این افسر می گفت هیچ ایرانی ای اسیر نشده مگر اینکه از من کتک خورده باشد.

قوانین زیادی گذاشته بود برای اردوگاه مثل نماز جماعت ممنوع، نماز شب ممنوع، قران و دعا با صدای بلند ممنوع، اجتماع بیش از سه نفر ممنوع و ....

می گفت شما ایرانی ها با تبلیغاتتون میخواید ما رو آخوند کنید ما هم اینجا کاری میکنیم شما همه رقاص بشید!

یک جنگ فرهنگی تمام عیار به راه انداخته بود. تمام تلاشش رو میکرد بچه ها رو نسبت به دین و مقامات کشور بدبین کنه. مثلا می گفت رئیس جمهورتون در یک سخنرانی اعلام کرده هیچ کدام از اسرای جنگی ایرانی نیستند. یا اینکه مارو سه دسته کرده بود: بسیجی ها، ارتشی ها و سپاهی ها. و می گفت هرچی بلا سرتون میاد به خاطر این سپاهی هاست!

یه سکوی نمایش ساخته بودند که بچه ها اسمشو گذاشته بودن سکوی شیطان! خواننده های زمان شاه رو می آوردند. شخصیت های فراری و ساواکی ها، آخوندهای ضد انقلاب که از کشور فرار کرده بودن رو می آوردن که بچه هارو شستشوی مغزی بدن

یه روز که این افسر اومده بود اردوگاه ما، همه خبردار ایستاده بودیم یکی از بچه ها سرگرم غذا دادن به گنجشک ها بود و حواسش به اومدن این افسر نبود. وقتی افسره رفت رو سرش همه گفتیم الان انقد این بنده خدا رو میزنه که معلوم نیست زنده بمونه یا نه. رفت رو سرش واستاد و داد زد گفت: برای گنجشک های ما تبلیغ میکنی؟ یعنی گنجشک های ما مسلمون نیستند؟

ظاهراً خنده دار بود ولی من اون لحظه خدارو شکر کردم و گفتم: این لحظه نقطه عطفی است مبنی بر شکست جنگ فرهنگی و انحراف فرهنگی که دشمن می خواست بین اسرا راه بیندازد.

امروز از نفوذ معنویت این بچه ها حتی پرنده هاشون رو هم در امان نمیبینند.

 

 

وقتی اعلام کردند میخواید آزاد بشید...؟

یادمه دقیقا ده دقیقه به اذان بود. بچه ها وضو گرفتن و شروع کردن به نماز خوندن خیلی عادی و مثل هر روز. یه سرباز عراقی از پشت پنجره منو صدا کرد و گفت شما همه تون بی عقلید! گفتم چرا؟ گفت میخواید آزاد بشید اونوقت دارید نماز میخونید به جای اینکه شادی کنید و برقصید؟

من در جوابش این آیه رو خوندم و گفتم:

این ها فرزندان این آیه هستند: نه به خاطر چیزی که از دست داده اید بیش از حد ناراحتی کنید نه به خاطر چیزی که بدست آوردید بیش از حد خوشحال شوید.

بهترین کار دراین شرایط شکر خداست.

که من دیدم در اون لحظه اون سرباز به فکر فرو رفت. وقتی داشتیم آزاد میشدیم یکی از افسران بعثی گفت شما اینجا اسیر ما نبودید ما اسیر شما بودیم!

یه صحنه خیلی خاص که از بچه های جبهه و جنگ یادتون مونده؟

اون زمان بچه ها از درون احساس میکردن که گناه بده، از درون احساس میکردن حق کشی بده، پارتی بازی بده، ایثار خوبه. برای رفتن به میدان مین داوطلب میشدن و قتی یکی می رفت بقیه از ته دل ناراحت میشدن که چرا اونا انتخاب نشدن. موقع انتخاب فرمانده اونایی که فکر میکردن ممکنه انتخاب بشن گم و گور میشدن! بعدش که اوضاع عادی میشد برمیگشتن.

یکی از بچه ها تو اسارت که هیکل نحیفی هم داشت عکس امام رو گذاشته بود زیر بالشش. یکی از سربازای عراقی که اینو پیدا کرد سریع یکی دیگه از بچه ها پاشد گفت این عکس مال منه با بقیه کار نداشته باشید.

یادمه حدود بیست دقیقه پنج نفر از بعثی ها این بنده خدا رو با کابل و باتوم و ... میزدن. بعدش که از حال رفت باسطل آب یخ به هوشش آوردن و دوباره شروع کردن به زدن.

بعد چند روز که سرحال اومد ازش پرسیدم چرا این کارو کردی گفت اگه اون بنده خدا رو میبردن برا زدن حتما زیر شکنجه تموم میکرد. ولی من بالاخره زنده موندم!

اولین جمله ای که به ذهنتون میرسه با شنیدن این واژه ها بگید:

اسارت: کوره آزمایشی که انسان ساز بود.

ایثار: ارزشمندترین خلق انسان

امام(ره): احیاگر معارف قرآنی و اهل بیتی و انسانیت بر مبنای معارف دینی

حاج آقای ابوترابی: ابر فیاض اسارت بر اسیران مظلوم(به تعبیر حضرت آقا)

افسر بعثی: موجودات مفلوکی که دچار استظعاف فکری بودند.

 

 

 

در پایان این مصاحبه، دکتر مقدسی، رئیس بنیاد نخبگان استان خراسان شمالی، به رسم تقدیر از رشادت های این آزاده سرافراز لوحی را تقدیم ایشان کردند.

دکتر جعفری نیز دو جلد کتاب از خاطرات دوران اسارت که به قلم خود ایشان نوشته بود را تقدیم دکتر مقدسی نمودند.

 

 

 

شعر زیر هم سروده جناب آقای دکتر جعفری هست که به مناسبت سالروز آزادسازی اسرا سروده اند:

یه روز من و چند تا شهید

رفته بودیم تو جبهه ها

شهید میگم چون که اونا

قدم تو فردا می زدند

ما رو زمین تو گل بودیم

اونا با اهل آسمون

یالله بفرما می زدند

نگاهشون شبیه عشق

کلامشون مشق بهشت

تو میدون جنگ و جنون

در پی حسن سرنوشت

از اون همه پهلوونی

آدم می موند تو حیرونی

شب ها همه پا می شدن

سوی خدا به مهمونی

رشید و پر زور و غیور

تو سختیا خیلی صبور

اما روی سجاده ها

به محراب ورد و دعا

غرق تواضع و حضور

یه روز که فصل حمله بود

همونی که چو نمله بود

آتیش به پا کرد و جنون

رفتش تو دریایی ز خون

رجز می خوند بیا ببین

کربلایی بود تو آیین

میدون مین پاشو نبست

خط مقدم و شکست

پرنده دلش پرید

توی بهشت بایزید

طعم ملاقات خدا

توی همین حمله چشید

رفیقش اما چه اسف !

وقت سفر سوی نجف

بالش شکست و نا امید

خوردش زمین قبل هدف

کی می دونه ز سرنوشت

کرکسای سیاه و زشت

همین که طعمه رو دیدن

از هر طرف سر رسیدن

قوم زبون و بخت سیاه

کشوندنش به اردوگاه

اسارت اما بچه ها

شهادته تو لحظه ها

عدو سرت داد می زنه

سیلی به فرهاد می زنه

شیرینتو اون نانجیب

طعنه ی الحاد می زنه

دستی که بسته شد اینه

بال که شکسته شد اینه

گاهی که پر بسته میشه

پای فرار خسته میشه

اونجا یه اکسیری میاد

به نام اصل اعتقاد

تن خاکی که مجروحه

نوبت پروار روحه

اسیر میشی پیش عوام

آزاده ای نزد امام

قاسم جعفری 1394.5.22

نظرات/سوالات

  • هیچ نظری یافت نشد
لطفا برای ثبت نظر خود وارد شوید

چند رسانه ای

صوت: بحث و گفتگو دکتر جعفری در باب شبهات فرهنگی
صوت: گزارش صحن علنی دوشنبه 26 اسفند در مصاحبه با رادیو فرهنگ
صوت: نطق اضطراری آخر سال دکتر قاسم جعفری در مجلس
گزارش صحن علنی 25اسفند در مصاحبه با رادیو فرهنگ
گزارش صحن علنی شنبه 24 اسفند در مصاحبه با رادیو فرهنگ
گزارش صحن علنی 21 اسفند در مصاحبه با رادیو فرهنگ
گزارش بازدید دکتر قاسم جعفری از حوزه گیفان

آخرین مطالب

آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید کل
795
235
1639320
چهارشنبه، 05 ارديبهشت 1403

گالری تصاویر

No result...